loading...
SmS
سلام


سلام به اون اهل دلی که بی ریا وباصفاست
قلب پرازمحبتش همیشه بایاد خداست
دورباشه از وجودتون هرچی غم وهرچی بلاست
نظرندی میگم فلانی بی وفاست

فاطمه بازدید : 140 سه شنبه 26 آبان 1394 نظرات (0)

 

دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست

 

 

خالی تر از سکوتم …
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما …
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار …

  

دیگر بهار هم سرحالم نمیکند
چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار
وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند

دلم به کما رفته
برای مردنش دست به دعا شوید

  

پیراهنم را اتو می زنم
کفش ها را دستمال می کشم
زندگی اما
مرتب نمی شود…

صــداے تپـش هـاے قلبمــ رو میشنوم
ولـے
هیچـ علاقه اے به زندگـے کردטּ توشـ نیستـــ

همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم …

صبحی کـــه بجـــای عـــشق با سیـــگار شروع بـــشه . . .
یــــک شــــــروع دوبـــاره نیــــست
امـــــتداد پایان اســــت
بــــــرای کــــسی که دیــگر امــــیدی بـــه ادامه نـــدارد !!

گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ
خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟

شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه…
ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره…
بدبختی هم که کلید داره هر وقت بخواد رسما میاد تو !

 

چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے

 

چقدر این سربالایی ها ادامـــــــه دارند ؟
من از زندگی که هیچ . . پاهایم از من شکایت دارند

 

خدا میشود بلیطم را پس بگیری . . . ؟

مقصد را اشتباه آمدم . . اینجا را نمی خواهم

 

از این دنیا شرمنده ام که واردش شدم
ای کاش درب خروجی هم داشتی . . . خسته ام

ماهی در برکه و برکه تهی از آب
دانه در کویر و کویر تشنه
پرنده در قفس و آسمان در انتظار او
شب در کمین روز خفته
چشمها بسته
همه خسته ، همه بی کس
شهر پر از زندان در بسته
امید ناامیدان روزنی است از نور
غافل از آنکه روزن را نیست طاقت آن نور

   

رسیده ام به حس برگی که میداند بادازهرطرف که بیاید
سرانجامش افتادن است

  

زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر
هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی
کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد

کم آورده ام

اعـصاب من هرزه نــیست

کـه روز و شـب مورد تجــاوز قــرارش می دهند

تنها نشسته ام و چای می نوشم و بغض می کنم

هیچکس مرا به یاد نمی آورد

این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی

و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم

خدایا مرا چه طعمی آفریدی

که همه از من زود سیر می شوند

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام.به وبلاگم خوش اومدید.لطفا نظر فراموش نشه دوستان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوست عزیزم نظر خودت رو درباره وبلاگم بگو.
    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 26
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 190
  • آی پی دیروز : 94
  • بازدید امروز : 218
  • باردید دیروز : 567
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,018
  • بازدید ماه : 1,018
  • بازدید سال : 14,384
  • بازدید کلی : 65,037