روزی بودو روزگاری...
زیبا بودو زیبایی...
خوش بود خوشی....
اندکی غم در وجودم نهفته نبود...
روزی بودو روزگاری...
زیبا بودو زیبایی...
خوش بود خوشی....
اندکی غم در وجودم نهفته نبود...
زندگی میکردم ومیساختم خانه ای در رویا....
برای آرزوهایم...
در دریا....
برای....
اما هر روزگاری میرسد به پایان خویش....
روزگار خوش من هم رسید به پایانش...
با ورودت ...
باظهورت....
با....
اکنون میگویم با خود...
باخود که نه ...با دوست جدیدم...غم....
سلام آتشین من به تو ای غم....
که اکنون تویی روزگارم...
اما....
باورت نمیشود....
اوایل اگر دروغ میگفتم....
ان دروغم اکنون است که به راست تبدیل شده...
وچه آسان...
نیلوفری از ...
نمیدانم چیست...
که هرآن مینگرم به خاطراتم...
اشک است که میچکد از دیدگانم....
تنهابودم...
تنهاترم کردی....
دیگر مهم نیست...
مهم نیست که باورم نداری......
مهم اینست که بالاخره باورم میکنی...
ومن تا ان روز به انتظار مینشینم...
وهیچ چیز مرا از این انتظار باز نمیداردمگر...
مرگ که ان هم برایم شیرین است....
سلام به بازدید کننده های گرامی!
ممنون از بازدیدتون!
وهمچنین نظراتتون!
این متن رو خودم نوشتم.....
نظر یادتون نره
منتظر نظرات قشنگ وامیدوار کنندتون هستم